64
شمارهٔ ۸۰۸
از در من دوش کان نگار در آمد
شاخ تمنای من به بار در آمد
برگ حیاتم نمانده بود که ناگه
باغ خزان دیده را بهار در آمد
آنچه خرابی گذشت، وه به دهی گوی
مست و خوی آلوده و سوار در آمد
کلبه تاریک یافت روشنی، ای دل
کز در من آفتاب وار در آمد
دیده که بیمار بود در ته پایش
پیشگه پای او به کار در آمد
بر سر عقلم جرعه جامش
سیل به بنیاد اختیار در آمد
مردن خسرو فسوس نیست درین ره
کار زوی سینه در کنار در آمد