67
شمارهٔ ۷۷۱
باز با خویش گهی هم سخنش خواهم دید
یا نگاهی به سوی خویشتنش خواهم دید
زان من بود گهی او که بدانگونه که بود
هم بدین چشم دگر بار منش خواهم دید
گوشه چشمش دیدم دلم آنجا مانده ست
جان هم آنجاست به کنج دهنش خواهم دید
پیش ازین صبر ندارم، به رهش بنشستم
وقت آخر که هم آمد شدنش خواهم دید
مردمان روش ببینند و مرا طاقت نی
من همان زلف شکن بر شکنش خواهم دید
آشکارام دران دم که بخواهد کشتن
من نهانی به رخ چون سمنش خواهم دید
گر کشد، یاری ازین جور کشیدن بر هم
سوختم چند چنین کنش خواهم دید
او اگر آید وگرنه، چو مرا نیست قرار
من همین شسته به ره آمدنش خواهم دید
یارب، این خسرو ازین جور گهی خواهد زست
چند رسوا شده مرد و زنش خواهم دید