60
شمارهٔ ۷۵۰
تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد
گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد
از دم من چو دم صبح شود آتشبار
هر نسیمی که بر اطراف گلستان گذرد
گر به گوشش برسد ناله من، نیست عجب
بار همواره بر اطراف سپاهان گذرد
عالمی بهر نثارش همه جانها بر کف
آه ازان لحظه که آن سرو خرامان گذرد
برسان سلسله یکبار به دستم، تا چند
در خم زلف توام عمر پریشان گذرد
گرنه از صبر هزاران سخن آرم در پیش
ناوک غمزه او آید و از جان گذرد