109
شمارهٔ ۷۴۲
دانم، ای دوست که در خانه شرابت باشد
یک صراحی به من آور که صوابت باشد
بو که بر دفع خمارم ز خم آری قدحی
چون نظر بر من مخمور خرابت باشد
با من سوخته خور باده صافی چو خوری
جگر سوختگان بوی کبابت باشد
خوی به دامن ز بناگوش سمن سای مگیر
تا به دامان قبا بوی گلابت باشد
دل ربودی ز ره شعبده و عیاری
شیوه چشم خوشت سد عتابت باشد
جور بر من مکن امروز که مظلوم توام
بکن اندیشه فردا که حسابت باشد
آنچه از جور تو بر خسرو بیچاره گذشت
نکنی فکر که فردا چه جوابت باشد؟