شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۶۴۱
امیرخسرو دهلوی
امیرخسرو دهلوی( غزلیات )
105

شمارهٔ ۶۴۱

خوبرویان چون به سلطانی علم بالا کشند
شیر مردان را به زیر تیغ جانفرسا کشند
جان کنان شب زنده دارند اهل عشق و در سخن
صبح وار از آفتاب خود دمی بالا کشند
پیر عاشق پیشه ام، به کاین مصلای مرا
خدمتی را زیر پای شاهد رعنا کشند
بسکه از رفتار خوش پای تو در جانم نشست
رخنه گردد جانم، ار خار ترا از پا کشند
از کرشمه لام الف کن زلف را بالای خویش
تا از آن بر نام هر مهروی نام لاکشند
وصل من این بس که خون من بریزند و ز خون
نقش من با نقش آن صورتگران یکجا کشند
با وجود خویشتن ما را دویی باشد، لیک
باک نبود گر کسان اره به فرق ما کشند
خسته حال خسرو از شیرینی عیش و نشاط
برکشیدی راست همچون هسته کز خرما کشند