56
شمارهٔ ۵۷۷
از یاد تو دل جدا نخواهد شد
وز بند تو جان رها نخواهد شد
دل را به تو دادم و نمی دانی
چون می دانم مرا نخواهد شد
پیوند تو از تو نگسلم هرگز
تا جامه جان قبا نخواهد شد
تیر مژه می زنی که کس پیشت
چون من هدف بلا نخواهد شد
در بوسه دمی شمار، گو می کن
من می شمرم، دغا نخواهد شد
یارب، به کجا گریزم از تیرت؟
هر جا که روم خطا نخواهد شد
می گو سخنی، مترس از غمزه
مست است و برین گوا نخواهد شد
دردی دارم به سینه از عشقت
کان درد کهن دوا نخواهد شد
گفتی که غلام من نشد خسرو
هم خواهد شد، چرا نخواهد شد؟