68
شمارهٔ ۵۵۰
کسی کز عاشقی بیزار باشد
اگر طاعت کند بیکار باشد
مفرح خاطری کازار بیند
مبارک سینه ای کافگار باشد
دلی کز نیکوان دردی ندارد
چو سنگی دان که در دیوار باشد
وگر عاشق هوای نفس جوید
سگی اندر پی مردار باشد
قلندر گر شراب تلخ نوشد
به از صوفی که حلوا خوار باشد
جگر خواری کن آنجا، گر توانی
که مهمان شکر بسیار باشد
تو خفته، حال بیداران چه دانی؟
کسی داند که او بیدار باشد
غلط کردم، ستم می کن که خوبی
ترا از داد کردن عار باشد
نوازش کن که خسرو عاشق تست
که آسانش کشی، دشوار باشد