71
شمارهٔ ۴۴۱
هنوزت ناز گرد چشم خواب آلود می گردد
هنوز از تو شکیب عاشقان نابود می گردد
چرا دیوانگی نارد مرا در گرد کوی او؟
که در هر گوشه چندین جان ناخشنود می گردد
به صد جان بنده ام آن غمزه را با آنکه می دانم
که مرگم گرد آن پیکان زهر آلود می گردد
چه پرسی حال شبهای کسی کش چون تو غمخواری
همه شب از درون جان غم فرسود می گردد
جگر می سوزدم، جانا، مشو ناخوش ز بوی من
اگر در گرد دامان تو بوی عود می گردد
مناز از روی چون خورشید خود چندین، چو می دانی
که روز حسن را سایه بغایت زود می گردد
تو معذوری، اگر در روی خسرو چشم نگشائی
چنین کز آه او هر دم چهان پر دود می گردد