55
شمارهٔ ۳۶۸
گل ز رخساره تو بی آب است
مه ز نظاره تو بیتاب است
مژه های کژ دلاویزت
کجه های دکان قصاب است
با خیال تو مردم چشمم
گاه هم خانه گاه هم خواب است
امشبی کامدی به خانه من
شمع را می کشم که مهتاب است
گر گذاری ببوسم ابرویت
بهر تعظیم را که محراب است
ای دل خسته، غرق خون از تو
همچو هسته میان عناب است
غرق شد ز آشناییت خسرو
زانکش از دیده تا به لب آب است