71
شمارهٔ ۳۴۹
آنکه دلم شیفته روی اوست
شیفته تر می کندم این چه خوست؟
دوش بگفتم که دهانیت نیست
گفت که بسیار درین گفتگوست
به که رخ از خلق بپوشد، ازآنک
دیده بد آفت روی نکوست
هستی من رفت و خیالش نماند
این که تو بینی نه منم، بلکه اوست
عاشقم، ار گریه کنم عیب نیست
آب که بر روی من است آب جوست
بس که دل گمشده جویم به خاک
قامت من بین که چگونه دو توست
ترک جهان بینیم با وصل یار
کار جهان بین که چهار آرزوست
خسرو از این گونه که در خود گم است
عاقبتش در طلب و جستجوست