61
شمارهٔ ۲۹۴
جانا، کرشمه تو ره عقل و دین زده ست
فریاد ازان کرشمه که راهم چنین زده ست
فتنه به گوشه های دو چشمت نهان شده
آفت به کنجهای دهانت کمین زده ست
ماری ست گرد عقرب زین حلقه جسته ای
آن جعد به حلقه حلقه که در زیر زین زده ست
تا باد برد بوی تو در باغ پیش سرو
از یاد لاله زار کله بر زمین زده ست
از بهر آن که لاف جمال تو می زند
صد بار باد بر دهن یاسمین زده ست
گفتم به دل که بر تو که زد ناوک جفا
سوی تو کرد اشارت پنهان که این زده ست
چشم تو رای زد که کشد بنده را به ظلم
انصاف می دهم که چه رای متین زده ست
خسرو، تو کیستی که در آیی در این شمار
کاین عشق تیغ بر سر مردان دین زده ست