112
شمارهٔ ۲۶
وه که سوز درونم خبری نیست ترا
در غمت مردم و با من نظری نیست ترا
بر سر کوی تو فریاد که از راه وفا
خاک ره گشتم و بر من گذری نیست ترا
دارم آن سر که سرم در سر و کار تو شود
با من دلشده هر چند سری نیست ترا
دیگران گر چه دم از مهر و وفای تو زنند
به وفای تو که چون من دگری نیست ترا
خسروا، ناله و فریاد به جایی نرسد
یارب، این گریه خونین اثری نیست ترا