62
شمارهٔ ۱۹۸۴
ای به هر موی شده بسته زلف دل من
وی به هر کوی شده در طلبت منزل من
این چنین در هم و پیچان ز چه گشته ست دلم
سایه زلف تو افتاد مگر در دل من
کارم از شکل سر زلف تو مشکل شده است
مشکل امروز که بگشاید ازو مشکل من
لب تو آب حیات ست و خطت ظلمت شب
جز همه تنگی و تاریکی ازو حاصل من
خسرو بی خبرم تا به غمت افتادم
خبرت هست ازین واقعه مشکل من