84
شمارهٔ ۱۸۲
دیوانه شدم در آرزویت
ای چشم جهانیان به رویت
جان تو که بد شده ست حالم
وان بد همه از رخ نکویت
دی روی تو دیدم و نمردم
شرمنده بمانده ام ز رویت
بوی خوشم آید از تو در جیب
گل داری یا همین است بویت
پرسی که چگونه ای ز من دور؟
دور از تو چه پرسیم، چو مویت
خاک تن من سرشته چونست
در خور نشد آب ازین سبویت
ماییم و تحیر و خموشی
وافاق همه به گفت و گویت
گفتی تو که آب خوردن آور
امروز به دیده ام چو جویت
خسرو به کمند تو اسیر است
بیچاره کجا رود ز کویت