57
شمارهٔ ۱۸۰۷
شکستی طره، تا در سر چه داری؟
نگویی کینه با چاکر چه داری؟
کله کج کرده ای از بهر آن راست
که خون ریزی، دگر در سر چه داری؟
مسلمان کشتن اندر مذهب تست
بجز این خود تو، ای کافر، چه داری؟
مسلمانی ست این، آخر نه کفرست؟
ستم را، بیوفا، داور چه داری؟
ربودی جان ز خلقی از نگاهی
کنون تا چشم دیگر بر چه داری؟
ورق چون داغ شد، ابتر نگردد
چو داغم کرده ای، ابتر چه داری؟
اگر من گفته ام کز تو صبورم
دروغی گفته ام، باور چه داری؟
غمی دادی و آن دل را سپردم
من اینک حاضرم، دیگر چه داری؟
گرم دیوانه خواهی داشت در دشت
میان بربسته ام بر هر چه داری؟
فتاده سوختم بر خاک راهت
چنینم خاک و خاکستر چه داری؟
بر آب دیده خسرو ببخشای
چو جان تر کرد، چشمش تر چه داری؟