67
شمارهٔ ۱۷۹۰
گر چه به هر سخن دلم از تن ربوده ای
با این همه بگوی، که جانم فزوده ای
چشمت به غمزه بردن دلها نمونه ایست
تا تو بدین بهانه چه دلها ربوده ای!
رویت درون پرده و صد پرده چاک ازو
شادی به روزگار کسی کش نموده ای
بالین گردناک مرا طعنه می زنی
جانا، به تکیه گاه غریبان نبوده ای
آسان مگیر آه و دم سرد من، از آنک
خردی و گرم و سرد جهان نآزموده ای
گفتی که خون به دست خودت ریز، ای رقیب
شکرانه بر من است که از وی شنوده ای
کی داند انده شب تنها نشستگان؟
ای آن که مست در بر جانان غنوده ای
ای مرغ آب، عربده دریات سهل بود
پروانه وار سینه بر آتش نسوده ای
بد گفت عاشقانت چنین کرد، خسروا
رنجه مشو که کشته خود را دروده ای