69
شمارهٔ ۱۵۹۸
بیار ساقی و جام شراب در گردان
خراب کرده خود را خراب تر گردان
ز بهر دردکشان آبگینه حاجت نیست
یکی سفال شکسته بیار و در گردان
هنوز عقل ز تو دیر می دهد خبرم
لبالبم دو سه پیش آر و بی خبر گردان
گر آن حریف مرا بینی، ای صبا، جایی
خبر دهیش از این مستمند سرگردان
به ترک صحبت دیرینه، گفتمش، هوس است
به فضل خویش، خدایا، دلش دگر گردان
کسان به یار او مست و بی خبر، یارب
که پیش تیر همه جان من سپر گردان
بماند خسرو لب خشک و ز آه گرم آخر
گهی بپرس و زبانی به لطف در گردان