شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۱۵۹۰
امیرخسرو دهلوی
امیرخسرو دهلوی( غزلیات )
58

شمارهٔ ۱۵۹۰

رو، ای صبا و سلامم به دلنواز رسان
نیاز بنده بدان شوخ عشوه ساز رسان
بمردم و نگشادم غمش، چو جان بدهم
ببر حکایت و بر محرمان راز رسان
به جان کاسته افسانه فراق بگو
به شمع سوخته پروانه گداز رسان
کجایی، ای که دلت بر هلاک ناخوش بود
بیا و مژده بدان لعل دلنواز رسان
من آنچه می کشم اندر درازی شبها
به روزگار سر زلف او فراز رسان
دلم ببردی و ترسم که درد آن رسدت
دلم به زلف نگهدار و درد باز رسان
حریف می طلبد نرگس مقامر تو
خبر به حلقه مردان پاکباز رسان
چو نیم خورده خود باده بر زمین فگنی
بگو «به روح ستم کشتگان ناز رسان »
ز ناز این همه نتوان فروخت بر خسرو
شکسته را قدری مرهم نیاز رسان