65
شمارهٔ ۱۴۶۰
به دیده ای که ترا دیده ام نمی یارم
کزان نظر به سوی دیگری به بار آرم
چه وقت بود که افتاد به تو آم سر و کار
که کار سر شد و در سر نمی شود کارم
کجا روم، چه کنم کز تو هر کجا که روم
کمند گیسوی تو می کند گرفتارم
کنون که پیش رخت همچو زلف می پیچم
فرو گذاشت مکن این چنین به یک بارم
مخسپ ایمن از آهی که می زنم هر شب
که فتنه بار توام تا به روز بیدارم
مرا به هر سختی از زبان غمزه مسوز
به دست خویش بزن تیغ، اگر گنه کارم
به پیش روی تو از بیم آنکه کشته شوم
چو شمع سوختم و دم زدن نمی یارم
فتاده بر در تو خسرو و ندانستی
که اوفتاده خود را فرود نگذارم