58
شمارهٔ ۱۴۳۶
گر آشکار حدیث نهان خویش کنم
به آشکار و نهان قصد جان خویش کنم
ز گریه راز تو بر سینه چون رسد، چه کنم؟
روان ز گریه گره بر زبان خویش کنم
به حیله آنچه توانستم آن خود کردم
ولی ترا نتوانم که آن خویش کنم
از آن تست جفا و آزان بند وفا
تو آن خویش کن و من از آن خویش کنم
روان شدی به سفر، می رسد مرا چو جرس
که ناله ها بر سر کاروان خویش کنم
وداع کردی و چشمم روان شد از بر تو
کنون وداع دو چشم روان خویش کنم
طبیب رفت ز خسرو، دگر کنون وقت است
که خود علاج دل ناتوان خویش کنم