78
شمارهٔ ۱۳۴۹
وقت آنست که ما رو به خرابان نهیم
چند بر زرق و ریا نام مناجات نهیم
گر فروشیم مصلا ز پی می، به ازآنک
رخت تزویر به بازار مکافات نهیم
مست گر، پای بلغزد، چو در آن ثابت است
دیده بر پاش به صد عذر و مراعات نهیم
دیده داریم و دل و جان و تن از عشق خراب
بر خرابی دو سه در وجه خرابات نهیم
عاشق صورت خوبیم که خلقی همه سر
بر در کعبه و ما بر قدم لات نهیم
شاه جان گشت چو بازیچه نفس کج باز
بینم اندر محل شه رخ و سر مات نهیم
دل خسرو که همه شیشه می می سنجد
سنگ قلب است که در پله طاعات نهیم