55
شمارهٔ ۱۲۴۵
همیشه در فراقت با دل افگار می گریم
غمت را اندکی می گویم و بسیار می گریم
شبی کاندر حریمت ره نمی یابم به صد زاری
به حسرت می نشینم در پس دیوار می گریم
اگر مردم به مستی، گاه گاهی گریه ای دارند
چه حال است این که من هم مست و هم هشیار می گریم؟
گهی در خلوت تاریک از هجر تو می نالم
گهی در فرقتت در کوچه و بازار می گریم
چه سوز است این نمی دانم به جان خسرو مسکین؟
که چون ابر بهار اندر سر کهسار می گریم