60
شمارهٔ ۱۲۳۳
مده پندم که من در سینه سودایی دگر دارم
زبان با خلق در گفت است و دل جایی دگرد
خرامان هر طرف سروی و جان من نیاساید
که من این خار خار از سرو بالایی دگر دارم
مرا این تشنگی از بهر آبی دیگرست، ارنه
نمی بینی که در هر دیده دریایی دگر دارم
طبیبا، خویش را زحمت مده چون به نخواهم شد
که من اندر سر شوریده سودایی دگر دارم
ترا گر رای خونریز من مسکینست، بسم الله
چه می پرسی ز من، جانا، نه من رای دگر دارم
به بازار تو دل را من برید یک نظر کردم
کرم کن یک نظر دیگر که کالایی دگر دارم
همه مستی من در کار چشم و زلف و رویت شد
لبم خاموش و در هر یک تقاضایی دگر دارم
مران سوی کسانم چون تنم شد خاک در کویت
نماند آن سر که جز پای تو دریایی دگر دارم
نمی اندیشی از دمهای سرد من، نمی دانی
که در هر کو چو خسرو بادپیمایی دگر دارم