51
شمارهٔ ۱۱۹
ماهرویا، به خون من مشتاب
کشتن عاشقان که دید صواب
چشمت، ار خون من بریخت چه شد
ترک با تیغ بود مست و خراب
تا گل از شرم رویت آب شود
یک زمان برفگن ز چهره نقاب
مثل خود در جهان کجا بینی
گه در آیینه بنگری گه در آب
آرزو می کند مرا با تو
گوشه خلوت و شراب و کباب
وین تمناست در سرم همه عمر
زین هوس چشم من نگیرد خواب
وز غم روی شاهدان ما را
تا به کی پند می دهند اصحاب
هر که دعوی کند ز خوبان صبر
نشنود کل مدع کذاب
چه ملامت کنید خسرو را
فاتقوالله یا اولی الالباب