64
شمارهٔ ۱۰۶۸
سوار چابک من پیش چشم من مگذر
مرا بکشتی، ازین سو ز بهر من مگذر
ببین که چشم کسی چون بود، ز بهر خدا
بدین صفت که تویی پیش مرد و زن مگذر
بهانه می طلبند اهل دل که جان بدهند
بپوش روی، وگرنه در انجمن مگذر
سرم به خاک ره تست، پرشکسته مرو
نماز می کنم، آخر ز پیش من مگذر
به دیده و دل و جان بگذری که جان توام
رواست زان همه بگذر، ازین سخن مگذر
غبارهاست ز جعد تو در دلم بسیار
کشان به روی زمین جعد چون سمن مگذر
دلا، ز زلف گذر بر لبت اگر نتوان
ولیک تا بتوانی از آن دهن مگذر