شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۱۱۱
امیر معزی
امیر معزی( قصاید )
99

شمارهٔ ۱۱۱

هر روزکه خورشید سر ازکوه برآرد
از فتح و ظفر شاه جهان را خبر آرد
گویی که همی پوید بیک توبه تعجیل
تا نامه فتح و ظفر از راه در آرد
احسنت وزه ای خسرو پیروزکه هر روز
پیک تو همی نامهٔ فتح و ظفر آرد
هر ماه که نوگردد از آنجا که تو خواهی
اقبال تو را مژده ز ملکی دگر آرد
گه والی تو آرد مال تو ز خاور
گه عامل تو حمل تو از باختر آرد
مهر تو درختی است که از باد سعادت
هر دم زدنی دولت و اقبال برآرد
دیدار تو خورشید جهان است که هر روز
صبح ظفر از مشرق اسلام برآرد
هرگه که سخن گویی از آثار گذشته
معنیش گه از قصه و گاه از سمر آرد
باید سخن از سیرت و آثار تو گفتن
تا طبع ز دریای معانی گهر آرد
جان است مگر عدل تو یا نور لطیف است
کاندر تن و در دیده حیات دگر آرد
از جود تو خواهد همه کس حاجت و روزی
جون حجت روزی ز قضا و قدر آرد
هرکاونه به فرمان تو بندد کمر خویش
خم داده میان پیش تو همجون کمر آرد
در دهر هر آن کاو حَشَر آرد به خلافت
اِدْبار و بلا بر تن و جانش حَشَر آرد
ابری است حسام توکه هنگام عداوت
از خون دل و چشم معادی خطر آرد
هرکاو ز پی جاه و خطر با توکشد سر
سر در خط حکم تو ز بیم خطر آرد
ور زانکه سر اندر خط حکم تو نیارد
ناگه سر شمشیر تو عمرش به سر آرد
سعده فلک از دشمن تو روی بتابد
چون رایت تو روی به سوی سفر آرد
بر رایت تو شکل هِلال است و زمانه
در زیر هلال تو دو هفته قمر آرد
شاها ملکا بندهٔ عقل و هنر توست
هرکس که همی فخر به عقل و هنر آرد
زان فخرکه چون تو ملکی از بشر آمد
شاید که فرشته همه فخر از بشر آرد
مرد خرد از بزم تو آرد خبر از خلد
چونانکه ز رزم تو نشان سقر آرد
تا دهر بود فخر به نام تو در آفاق
هم خطبه و هم نامه و هم سیم و زر آرد
تا خاک کثافت دهد و باد لطافت
تا آب بخار آرد و آتش شرر آرد
جاوید چنان باد که پیش تو زمانه
اسباب طرب یک ز دگر خوبتر آرد