179
خاکستری که تویی
خاکستری که تویی
خاموشیات چراغی است
خانه به خانه
فراخوان روشنی.
خاکستری که تویی
بر اوراق شب اما
هر نقطهی معناش
در تماشای فانوس و گریه
نطفه میبندد
دریغا
دریچهای که آشنات باشد
در اوزان این کوچه نیست،
ردیف این همه چراغ مرده
به چه کارت میآید؟
سنگین و خسته
از کوچهی کلمات میگذری
هر واژه دیواریست
مردهریگ دفتری ناخوانا
که ترا هزارساله خواهد کرد
نگاه کن
هم پس از این همه هوا
تنها یکی صدا
ترا به جانب مرگ میخواند.
انسان این دقیقهی بینا
کجاست
تا منش بر سنگفرش ستاره
نظاره کنم.
خاکستری که ماییم
مگر که حوصلهی حلاجی
ورنه باد
رو به باد خواهد وزید