184
در کمین اندوه هستم
در کمین اندوه هستم
بانو
مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را فراموش کرده ام
که بر چهره اممی تابید
زخم های من دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر.ازم
اندوه بود
بانو مرا
قطره قطره دریاب
در این خانه
جای سخن نیست
زبا بستم
عمری گذشت
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
بانو
من به خانه آمدم
و دیدم
که عشق چگونه
فرو می ریزد
و قلب در اوج
رها می شود
و بر کف باغچه می ریزد
بانو مرا دریاب
ما شب چراغ نبودیم
ما در شب باختیم