275
سرود برای مردِ روشن که به سایه رفت
قناعت وار
تکیده بود
باریک و بلند
چون پیامی دشوار
که در لغتی
با چشمانی
از سوآل و
عسل
و رُخساری برتافته
از حقیقت و
باد.
مردی با گردشِ آب
مردی مختصر
که خلاصه ی خود بود.
خرخاکی ها در جنازه ات به سوءِظن می نگرند.
□
پیش از آن که خشمِ صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گُرده ی گاوِ توفان کشیده بود.
آزمونِ ایمان های کهن را
بر قفلِ معجرهای عتیق
دندان فرسوده بود.
بر پرت افتاده ترینِ راه ها
پوزار کشیده بود
رهگذری نامنتظر
که هر بیشه و هر پُل آوازش را می شناخت.
□
جاده ها با خاطره ی قدم های تو بیدار می مانند
که روز را پیشباز می رفتی،
هرچند
سپیده
تو را
از آن پیش تر دمید
که خروسان
بانگِ سحر کنند.
□
مرغی در بال هایش شکفت
زنی در پستان هایش
باغی در درختش.
ما در عتابِ تو می شکوفیم
در شتابت
ما در کتابِ تو می شکوفیم
در دفاع از لبخندِ تو
که یقین است و باور است.
دریا به جُرعه یی که تو از چاه خورده ای حسادت می کند.
تهران ۱۳۴۸