شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
دیگر تنها نیستم
احمد شاملو
احمد شاملو( هوای تازه )
208

دیگر تنها نیستم

بر شانه یِ من کبوتری ست که از دهانِ تو آب می خورد
بر شانه یِ من کبوتری ست که گلوی مرا تازه می کند.
بر شانه یِ من کبوتری ست باوقار و خوب
که با من از روشنی سخن می گوید
و از انسان ــ که رب النوعِ همه خداهاست.
من با انسان در ابدیتی پُرستاره گام می زنم.
در ظلمت حقیقتی جنبشی کرد
در کوچه مردی بر خاک افتاد
در خانه زنی گریست
در گاهواره کودکی لبخندی زد.
آدم ها هم تلاشِ حقیقت ند
آدم ها همزادِ ابدیت ند
من با ابدیت بیگانه نیستم.
زندگی از زیرِ سنگ چینِ دیوارهای زندانِ بدی سرود می خواند
در چشمِ عروسک های مسخ، شب چراغِ گرایشی تابنده است
شهرِ من رقصِ کوچه هایش را بازمی یابد.
هیچ کجا هیچ زمان فریادِ زندگی بی جواب نمانده است.
به صداهای دور گوش می دهم از دور به صدای من گوش می دهند
من زنده ام
فریادِ من بی جواب نیست، قلبِ خوبِ تو جوابِ فریادِ من است.
مرغِ صداطلاییِ من در شاخ و برگِ خانه ی توست
نازنین! جامه ی خوبت را بپوش
عشق، ما را دوست می دارد
من با تو رؤیایم را در بیداری دنبال می گیرم
من شعر را از حقیقتِ پیشانیِ تو درمی یابم
با من از روشنی حرف می زنی و از انسان که خویشاوندِ همه خداهاست
با تو من دیگر در سحرِ رؤیاهایم تنها نیستم.
۱۳۳۴