159
پاییز
برای غلامحسین ساعدی
گویِ طلای گداخته
بر اطلسِ فیروزه گون
[سراسرِ چشم انداز
در رؤیایی زرین می گذرد.]
و شبحِ آزادْگَردِ هَیونی یال افشان،
که آخرین غبارِ تابستان را
کاهلانه
از جاده ی پُرشیب
بر می انگیزد.
و نقشِ رمه یی
بر مخملِ نخ نما
که به زردی
می نشیند.
□
طلا
و لاجورد.
طرحِ پیلی
در ابر و
احساسِ لذتی
از آتش.
چشم انداز را
سراسر
در آستانه ی خوابی سنگین
رؤیایی زرین می گذرد.
۱۳۴۵