321
واپسين تير ترکش آنچنان که می گويند
من کلامِ آخرین را
بر زبان جاری کردم
همچون خونِ بی منطقِ قربانی
بر مذبح
یا همچون خونِ سیاوش
(خونِ هر روزِ آفتابی که هنوز برنیامده است
که هنوز دیری به طلوع اش مانده است
یا که خود هرگز برنیاید).
همچون تعهدی جوشان
کلامِ آخرین را
بر زبان
جاری کردم
و ایستادم
تا طنین اش
با باد
پرت افتاده ترین قلعه ی خاک را
بگشاید.
□
اسمِ اعظم
(آنچنان
که حافظ گفت)
و کلامِ آخر
(آنچنان
که من می گویم).
همچون واپسین نفسِ بره یی معصوم
بر سنگِ بی عطوفتِ قربانگاه جاری شد
و بوی خون
بی قرار
در باد
گذشت.
۲۰ مهرِ ۱۳۵۱