شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
خلاصه ی احوال
احمد شاملو
احمد شاملو( در آستانه )
149

خلاصه ی احوال

چیزی به جا نماند
حتا
که نفرینی
بدرقه ی راهم کند.
با اذانِ بی هنگامِ پدر
به جهان آمدم
در دستانِ ماماچه پلیدک
که قضا را
وضو ساخته بود.
هوا را مصرف کردم
اقیانوس را مصرف کردم
سیاره را مصرف کردم
خدا را مصرف کردم
و لعنت شدن را، بر جای،
چیزی به جای بِنَماندم.
۴ آبانِ ۱۳۷۱