شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
برف
احمد شاملو
احمد شاملو( باغ آینه )
157

برف

برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته ای بر بام.
پاکی آوردی ــ ای امیدِ سپید! ــ
همه آلودگی ست این ایام.
راهِ شومی ست می زند مطرب
تلخ واری ست می چکد در جام
اشک واری ست می کُشد لبخند
ننگ واری ست می تراشد نام
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقشِ همرنگ می زند رسام.
مرغِ شادی به دامگاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام!
ره به هموارْجای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام!
تشنه آنجا به خاکِ مرگ نشست
کآتش از آب می کند پیغام!
کامِ ما حاصلِ آن زمان آمد
که طمع بر گرفته ایم از کام...
خام سوزیم، الغرض، بدرود!
تو فرود آی، برفِ تازه، سلام!
1337