163
بر خاک ِ جدي ايستادم ...
بر خاکِ جدی ایستادم
و خاک، به سانِ یقینی
استوار بود.
به ستاره شک کردم
و ستاره در اشکِ شکِ من درخشید.
و آنگاه به خورشید شک کردم که ستارگان را
همچون کنیزکانِ سپیدرویی
در حرم خانه ی پُرجلالش نهان می کرد.
□
دیوارها زندان را محدود می کند،
دیوارها زندان را محدودتر نمی کند.
میانِ دو زندان
درگاهِ خانه ی تو آستانه ی آزادی ست،
لیکن در آستانه
تو را
به قبولِ یکی از این دو
از خود اختیاری نیست.
۱۳۳۶