789
شادی زندگی
تابیدهای چو خورشید بر قلبهای یاران
باریدهای به جانها چون قطرههای باران
جانا اگر نباری بر سرزمین دلها
چیزی به جا نماند جز خاك شورهزاران
استاد مدعوی تو در كارگاه هستی
ای از تبار مهدی ای سبز چون بهاران
در جنگ با رذایل استاد بینظیری
همچون بهادری تو سردستهی سواران
با بال عشق و خدمت پرواز باید امّا
ای معدن انرژی جان ده به بال یاران
این وزنههای تیره از پای من تو بركن
تا پر زنم سبكتر تا پشت هیچساران
«شادی زندگی» را آموختم من از تو
جان و تنت سلامت در طول روزگاران
ای گل همیشه باشی در بوستان هستی
من هم یكی ز خیل صدها تن از هزاران
تقوا و عشق و دانش در یك نفر چگونه
جمعاند و جاری از او این هرسه جویباران
ای اسوه تواضع روزی به خنده گفتی
من مستحق نباشم این خیل از نگاران
آمد ندا كه اینهم پاداش سالهایی
سرشار عشق و خدمت دركوی مهدیاران
ساقی از آن پیاله یك جرعه می به ما ده
تا مست دوست بینی امروز این خماران
سری ز خال هندو در سینهات نهفته
این راز را نگویی الا به رازداران
شاها تو در حقیقت یادآور كمالی
چون بوی دوست آید از سوی مشكساران