1508
شکار شکر لب شیرین
خدا را شكر كين شكّر لب شيرين شكارم شد
شرابم داد و مستم كرد و شمع شام تارم شد
چكد از لعل لبهايش شراب ناب شيرازی
به يك جرعه از اين شهدش خرابم كرد و يارم شد
نميدانم كدامين كار نيكم در پسند آمد
كه بختم باز شد آخر و اين گوهر نگارم شد
ز تنهايی و غمگينی و گمراهی و سنگينی
ز هر فكری رهايم كرد و تنها يار غارم شد
تمام دلبران از او نظر بازی بياموزند
بريدم دل ز اغيار و غم او غمگسارم شد
مسلمانان دل و دينم ببرد اين ترك يغماگر
نماز صبح و شامم گشت و ذكر بی شمارم شد
لبش می بوسم و چيزی نمی خواهم از اين دنيا
به جای جنت و طوبی مقرّ او قرارم شد
چگونه پشهای گويد عقابی شد شكار من
منم يك ذره چونان هستهای اندر مدارم شد
دلم از كينه خالی كرد و سرشارم نمود از عشق
از آن پس خدمت مردم تمام كار و بارم شد
منم يك قطره ناچيز و دريای حقيقت او
غزل را او سرود و نقل اين اشعار كارم شد