594
ذکر یار
صنما ذکر تو شد کار مدام شب ما
شده اولی ز همه واجب و مستحبب ما
تو نباشی دگر آرام نباشد به جهان
ز غم دوری تو جان برسد بر لب ما
سبب اخگر خورشید فلک داغ دل و
شرر آتش این سینه و سوز تب ما
دل دیوانه مگر عاقبت اندیش شود؟
بزند خویش به دریا که تویی کوکب ما
اگر این زورق بشکسته به جایی برسد
مدد دست تو رانده به یقین مرکب ما
رخ ماه تو شده قبله آمال همه
شده اندیشه تو شاکله مذهب ما
به قناعت گذرد گوشه درویشی و زان
پر آرامش و شادی بود این منصب ما
ز فنا در تو نمانده است غروری ته دل
نبود باد منیت به سر و غبغب ما
نکند خم سر خود پیش فلک بنده تو
ز تو شد کوثر فردوس برین مشرب ما
گل نیلوفر شادیکده کامت شکرین
که ز افسون تو افسانه شود مکتب ما
خبر خامه دیوانه به دنیا برسد
که ز دیوان حقیقت بود این مطلب ما