584
فراق
تمام لحظههایم پر ز یاد روزهای بودن با توست
خرابم کرده این دوری
تو آیا لحظهای حتی مرا در یاد میآری
□
فراموشت شده شاید که گفتی تا ندارد عشق
خودت گفتی
نه تنها مرگ حتی بعد از آن هم نیست هرگز آخری
این دوستیمان را
□
کنار راه بنشستم به امیدی عبث انگار
میدانم که میدانی در اینجا یک نفر چشم انتظار توست
اما ای دریغ افسوس دل سنگی
و گویا ناروا دانی عبور لحظهای از پیش چشمم را
□
من اینک خوب میدانم
نداری قصد دیدار مرا در سر
ولی این فکر دائم میدهد آزار ذهنم را
که آیا لحظهای حتی مرا در یاد میآری