358
شمارهٔ ۱ - روزگار دل
در غم عشق تو زان بگذشت کاردل مرا
کز وفایت کم شود یک لحظه باردل مرا
فارغم از گشت گلشن کزغم تو هرزمان
بشکفد صد گونه گل از خارخار دل مرا
بردلم باری حوالت کن غم اندوه خود
چون توان کردن که کردی غمگساردل مرا
ماهی ای کو برکنار افتدز دریا چون بود
همچنان باشد بلا دور ازکنار دل مرا
آنکه روزم شدسیه باشد زبی صبری دل
چون تو بودی و فراق یار کار دل مرا
باز آمد روز هجران ناله کن باری زدل
تیره تر بادا ز روزم روزگار دل مرا
چند چون محیی کشد دل در ره تو انتظار
سوخت همچون سایه بر ره انتظار دل مرا