شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۸۶
عارف قزوینی
عارف قزوینی( غزل‌ها )
109

شمارهٔ ۸۶

مدام یک نفسم بی خروش نبود
اگر پیام سروشم بگوش هوش نبود
زبان نبود گر آزاد بهر آزادی
بشهر هستی محتاج سر بگوش نبود
من آنچه دیدم غیر از وطن فروش کسی
بشادکامی در ملک داریوش نبود
از آن زمان که شدم سرشناس پیش سران
سری که گفته شود با ردوش نبود
نبود اینهمه دنیای ما پریش و تباه
اگر بدنیا آخوند دین فروش نبود
کلاه پهلوی آنروز سرفراز بود
که شیخ و خرقه و دستار و خرقه پوش نبود
هزار سال نفهمید ملتی که بفهم
دراز پوش فزون از دراز گوش نبود
برای کشت ز سنگ آبداده دهقان
کم از ملخ حذر جنس نبود
چه شد که بخش من از دور زندگانی تلخ
ز نیش و نوش جهان نیش بود و نوش نبود
شگفت نیست پس از سوختن خموشی کاش
شراره ای که زد آتش بمن خموش نبود
نبود گفته عارف بگوش خوش آهنگ
بگوش عارف اگر گفته سروش نبود