شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۸۱
عارف قزوینی
عارف قزوینی( غزل‌ها )
91

شمارهٔ ۸۱

ز عشق آتش پرویز آنچنان تیز است
که یک شراره سوزان سوار شبدیز است
سوار باد چو آتش شود کجا محتاج
دگر به نیش رکاب است و نوک مهمیز است
ز عشق آذر آبادگانم آن آتش
نهان بسینه و در هر نفس شرر ریزاست
چسان نسوزم و آتش بخشک و تر نزنم
که در قلمرو زردشت حرف چنگیز است
زبان سعدی و حافظ چه عیب داشت که اش
بدل به ترک زبان کردی این زبان هیزاست
رها کنش که زبان مغول و تاتار است
ز خاک خویش بتازان که فتنه انگیز است
دچار کشمکش و شر فتنه ای زین آن
الی الابد بتو تا این زبان گلاویز است
به دیو خوی سلیمان نظیف گوی که خوب
درست غور کن انقوره نیست تبریز است
ز استخوان نیاکان پاک ما این خاک
عجین شده است و مقدس تر از همه چیز است
صبا به مجلس خائن پرست تهران گوی
پناه عارف تبریزی است و تبریز است