99
شمارهٔ ۶۳ - رؤیای راحتی
در دور زندگی بجز از غم ندیده ام
یک روز خوش ز عمر بعمرم ندیده ام
گفتم به بینم اینکه شب راحتی بخواب
دیدم ز دست هجر تو دیدم ندیده ام
گفتند دم ز عمر غنیمت توان شمرد
من در شمار عمر خود آندم ندیده ام
از سال و ماه و هفته و ایام زندگی
یک روز عید غیر محرم ندیده ام
از اولین سلاله آدم الی کنون
زین خانواده یک نفر آدم ندیده ام
چندین هزار رشته مهر و وفا گسیخت
یک رشته ناگسیخته محکم ندیده ام
با دیده خیال و تصور که ممکن است
گردد دو دل بهم یکی آنهم ندیده ام
جز طره پریش تو و روزگار خویش
ز اوضاع چرخ درهم و برهم ندیده ام
جز جام می که عقده گشای غم است و بس
کس در خرابه مملکت جم ندیده ام
عارف بغیر بارگه پیر می فروش
گردن برای کرنش کس خم ندیده ام