120
شمارهٔ ۵۸ - خنده پس از گریه
بسر کویت اگر رخت نبندم چه کنم
واندر آن کوی اگر ره ندهندم چکنم
من ز در بستن و واکردن میخانه بجان
آمدم گر نکنم باز و نبندم چکنم
غم هجران و پریشانی و بدبختی من
تو پسندیدی اگر من نپسندم چکنم
مانده در قید اسارت تن من وان خم زلف
میکشد، میروم افتاده به بندم چکنم
من باوضاع تو ای کشور بی صاحب جم
نکنم گریه پس از گریه نخندم چکنم
آیت روی تو ز آتشکده زردشت است
من بر آن آتش سوزان چو سپندم چکنم
خون من ریختی و وصل تو شد کام رقیب
من بناچار دل از مهر تو کندم چکنم
شرط عقل است سپس راه جنون گیرم و بس
عارف آسوده من از ناصح و پندم چکنم