141
شمارهٔ ۳۶ - یاد وطن
هر وقت ز آشیانه خود یاد میکنم
نفرین به خانواده صیاد میکنم
یا در غم اسارت جان میدهم بباد
یا جان خویش از قفس آزاد میکنم
شاد از فغان من دل صیاد و من بدین
دلخوش که یکدلی بجهان شاد میکنم
جان میکنم چو کوهکن از تیشه خیال
بدبختی از برای خود ایجاد میکنم
شد سرد آتش دل و خشکید آب چشم
ای آه آخر از تو ستمداد میکنم
با خرقه ای که پیر خرابات ننگ داشت
وامش کند بباده، من ارشاد میکنم
گه اعتدال و گاه دمکرات من بهر
جمعیت عضو و کار ستبداد میکنم
با زلف یار تا سر و کارم بود چه غم
بیکار اگر بمانم افساد میکنم
من بیخبر ز خانه خود چون سر خری
بر هر دری، که مملکت آباد میکنم
اندر لباس زهد چو ره میزنم بروز
با رهزنان شب ز چه ایراد میکنم
سرشارم هر شب از می ولیک از خماریش
هر بامداد ناله و فریاد میکنم
درس آنچه خوانده ام همه از یاد میرود
یاد هر که از شکنجه استاد میکنم
شاید رسد بگوش معارف صدای من
زانست عارف، این همه بیداد میکنم