شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۱۰ - هاله زلف
عارف قزوینی
عارف قزوینی( غزل‌ها )
117

شمارهٔ ۱۰ - هاله زلف

ز زلف بر رخ همچون قمر نقاب انداخت
فغان که هاله برخسار آفتاب انداخت
هلاک ناوک مژگان آنکه سینه ما
نشانه کرد و بر او تیر بی حساب انداخت
رها نکرد دل از زلف خود باستبداد
گرفت و گفت تو مشروطه ای، طناب انداخت
از آن زمان که رخت دید چشم اندر خواب
قسم بچشم تو عمری مرا بخواب انداخت
خراب تر ز دلم در جهان نیافت غمت
از آن چو جغد نشیمن در این خراب انداخت
نه من، هر آنکه بدل مهر دلبری دارد
بدان که نقش خیالی است کاندر آب انداخت
من آن فسرده دل و سر بزیر پر مرغم
که آشیان مرا دید پر عقاب انداخت
شبی بمجمع عشاق عارفی میگفت
خوش آنکه سر بره یار در شتاب انداخت